چشمان هر دوى ما به انگشتان لرزانش که روى لبه هاى طلایى و نازک فنجان قهوه به آرامى سر مى خوردند دوخته شده بود تا اینکه صداى آرام و موج دار اش که گویى همیشه همه چیز را با هیجان به تصویر می کشید، آن اتاق نیمه تاریک را بیدار کرد و سوکت را در هم شکست، مثل همیشه شمرده و زیبا و صحبت میکرد و کلماتش را با عشوه ى همیشگى اما لرزان و نامطمعم به زبان می آورد گویى چنان سنگین اند که به زحمت از دهانش بیرون مى آیند.
نگاهم روى گل هاى مانتوى خاکسترى اش دوید و کم کم به صورتش نگران و چشمان فرارى اش رسید.
زیباییش نه تنها حرفاى خودش بلکه تمام مصلحت هاى جهان را به چالش میکشید همچون جنگى که پیش از آغاز با برد تمام شود آنهم جنگى نا برابر میان من و چشمانش.
اصلاً نفهمیدم کى کلماتش تمام شد؟ کى خداحافظى کرد؟ و چگونه رفت که هنوز نگاهم لا به لاى انگشتانش آرام گرفته بود؟

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت طراحی سایت و سئو سئوراز سَمت درس انسان کامل royadarman مروارید طب فروش پروفیل،میلگرد و آهن خیابان دهم قیزیل قلم آذر Qizil Qelem پرشین گیمز